یه خاطره از اینجا مشهد است
اینجا مشهد است، صدای،یعنی دستخط منو از بازار بزرگ مرکزی مشهد روبروی حرم امام رضا می خونید.الان ساعت ۱۰ صبحه و من و بچه ها اومده بودیم خرید کنیم (البته مهناز جون و بقیه بر و بچ به خودشون نگیرن و دلشونو صابون بزنن که لابد اومدیم برای اونا خرید کنیم!!!) فقط اومدیم یه خرده خرت و پرت و خوراکی بخریم برای خودمون،که چشمم به این کافی نت افتاد و گفتم بیام و یه عرض ادبی بکنم.
ما ظهر شنبه بعد از ۲۴ ساعت نشستن توی اتوبوس رسیدیم مشهد.
دیشب هم شب تا نماز صبح توی حرم بودیم.جای همه تون خالی بود، توی صحن انقلاب، روبروی گنبد طلایی امام رضا و سقاخونه و پنجره فولادی نشسته بودیم.همه اونایی که التماس دعا گفته بودن و نگفته بودن رو دعا کردم.
دیشب کلی هم فکر کردم، آخه منی که این همه گناه کردم و سرتاپام گناهه و سیاه، واقعا چرا من ، من اینجا چیکار می کنم.... به خودم گفتم این همه آدم از من خواستن که براشون دعا کنم ، اما آخه اصلا دعای آدمی مث من قبوله؟....برای خودم فقط و فقط یه چیز خواستم....نمی دونم دیگه چی بگم، من هم از شما می خوام که برای من دعا کنید که خدا و امام هم صدای منو بشنون و منو ببخشن....فقط همین....